گر بیایی به سر چشمه ی حیوان برمت
پای کوبان به تماشا گه رضوان برمت
شرط آن است ولیکن که هم از گام نخست
دست بر دست رضا با سر پیمان برمت
چشم بر هم نه و بر بند زبان از سر صدق
جان به شکرانه بده تا بر جانان برمت
آرزومند وصالی و به غایت محروم
به من آ تا به در از ورطه ی هجران برمت
بارکش مور صفت باد چه می پیمایی
گر بیایی به سر تخت سلیمان برمت
جبرئیلم نه من و نه تو رسولی اما
رخت بر تخت گه سدره نشینان برمت
زهره داری که بیندیشی و رخصت یابی
گر نه من بر سر گنجینه ی سلطان برمت
گر سر بندگی آل محمد داری
تا بیاموزمت اول بر سلمان برمت
ور تمنای مقیمان سماوات کنی
بی نزاری چو بیایی بر ایشان برمت